در حالی این متن را می نویسم که معلّق هستم:
نمیدانم که انسان هستم یا که حیوان،
بنده هستم یا که برده،
نمیدانم بر روی زمین هستم یا که در آسمان،
در جهنم یا که در بهشتم،
خدا را دوست دارم یا خدا من را،
یا شاید هم هیچکدام، یا شاید هم هر دو،
تنهان می دانم که گفته اند زمین از آبی که از تن من بر آن میریزد، بر خود میلرزد،
گفته اند که زمین دوست دارد که من را در خود فرو کند،
اگر در این حال بمیرم تنها جهنم جایگاه من است،
جهنمیان از بوی بد من، من را نفرین خواهند کرد،
پس سعی می کنم که انسان باشم،
بنده بودن را ترجیح می دهم،
به سوی آسمان میروم،
در جست و جوی بهشت خواهم ماند،
خدا را دوست خواهم داشت‚
اما باز نمی دانم که زنده می مانم و یا در این حال .....؟
فکرنکن دنیانمیشه توی دستای ماجاشه فکرنکن حتی میتونه
قلبامون ازهم جداشه بیاهم پروازخوبم می دونم دلت شکسته
می دونم حتی توخونت پای توزنجیر وبسته س گله کم کن مامی تونیم
واسه هم رویابسازیم می تونیم باهمین دستا یه دونه دنیابسازیم
توشهرکاغذی ما دریااندازه ی قطره س امااون قطره ی کوچیک
مرهمی به روح خسته س شهرمایه جای دیگه س یه جایی که بی نظیره
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
مرتــضــی
قــلجـــی و آدرس
morteza-gh.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.